من آخرشمممممممم

صبح زود بلند شدم  

توی تاریک روشنی هوا نون تست و کره و مربای هویج رو برای صبحانه خودم و آقای استاد بزرگ آماده کردم . 

همونطور توی تاریکی اتاق لباسم رو پوشیدم و آقای استاد بزرگ رو بیدار کردم و خودم با یک لیوان شیر تو دستم بالای سر مامان نشستم و شروع کردم به گپ  صبحانه. 

حدود ساعت 7:30 با استاد بزرگ به سمت  سر کار رفتیم . سر میز کارم که نشستم تا ویندوز و نرم افزارا بیان بالا یک نگاه به خودم انداختم احساس کردم یک چیزی نا میزونه یک کم بیشتر دقت کردم دیدم هی وای من کتم رو پشت و رو پوشیدم . 

یک جوری عین برق گرفته ها کتم رو در اوردم و از نو پوشیدم . 

زنگ زدم به استاد بزرگ که چه جوریییییی متوجه نشده !!! 

اول که کلی خندید بعد تا نیمه گفت که من اصلا نگانت نکردم و اینجمله تو همون میونه موند و تغییر کرد به این که من اصلا متوجه نشدم کت پوشیدی :دی 

یعنی من همچین آدم پرتیم طوری که نمی دونم الان آقای همکار بغل دستی  که از صبح 5 ساعت کنارش نشستم  لباسش چه رنگی هست ؟  اصلا تی شرت پوشیده یا بلوز مردونه ؟؟  قبول داری من آخرشم؟؟؟؟

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد